هزاران بار هزار جور فکر هایی در مغز میچرخد ...میگردد
-بقولی با یکی از بهترین دوستهایم میگفتیم تو زندگیت شبها اگه میخوای از
خودت خلاص بشی چند صد تا گوسفندو تو ذهنت جمع کن یه آغل براشون درست کن
-بگو گوسفندام
(همشکل وهم نژاد منند توهین
ممنوع!)-شدیدا زبون نفهم بعد بفرستشون تو این آغل که خود ساختی خسته نه
از پا درمیای بعد میخوابی - نوشتن هم همینه روزی میرسد که هزار جور فکر
شگفت انگیز در مغزت میچرخد -همه آنها را میبینی اما برای نوشتن کوچکترین
احساس یا کوچکترین حتی یک خیالی گذرا مجبور باشی که کل زندگانیتو شرح بدی
که ممکن نیست و همه آنها و اینها وجود موهومی ازت میسازند
__________________