باران میاد یعنی می امد
دلم می خواست بنویسم ولی نمی دونستم چی رو بنویسم .
ولی بیاد اوردم اما دیر بیاد اوردم باران نمی اید .
باران تمام شد .
هوا ابریه مثل هوای دل من .
باران می اید ولی نه بیرون توی دل من.
چه زیباست با باران هم صدا شدن و گریستن.
یه فرقی بین منو اسمان در هنگام باران است.
اسمان که گریه می کند همه اشک هایش را می بینند.
ولی اشک من راز دار است کسی او را نمی بیند .
__________________
تلخ است
خیلی تلخ
اری حقیقت را باید پذیرفت هرچندکه میدانم تلخ است
تلخیش را می توان با خاطرات شیرینی که بر جا می ماند تحمل کرد.
اما کدامین خاطرات شیرین مگر جز خاطرات تلخ چیزی هم بجا مانده .
بگذار کمی برگ های دفتر چین چروک خورده زندگیم را ورق بزنم شاید چیزی یافتم.
در ابتدای دفتر متنی کم رنگ نظر مرا جلب میکند.
این متن روزی پر رنگ بوده است .
یادش بخیر روزهای اول اشنایی.
نگاهایمان خیره.
دلهایمان بی تاب ......
چه گذشتند و به اخر رسیدند.
کاش بشود باز گشت
ولی دگر سپیدی مو و نداشتن پایی برای بازگشت مرا باز می دارد
و چه زیباست بار دیگر به تو فکر کردن....
__________________
چه زیبا واژه ها را درک میکنم .
چگونه می شود این واژه ها را درک نکرد.
کاش می توانستم .
از خواندن واژه ها حرف ها را نفهمم .
ولی افسوس که با خواندن این واژه های گوناگون من نیز دگرگون می شوم.
این واژه ها با من حرف میزند.
ولی من حرفی ندارم که در جواب به انها بگویم
کاش من واژه تپش بودم ....
__________________
گفتم که دیوانه شدم می نویسم نه.
گفت دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش اید .
گفتم دل را بزن به دریا و بعد به ساحل بیا ...
گفت هوا سرد است زمستان است سرما میخورم...
گفتمش وقتی با دلت به دریا بزنی دریا کم می اورد ...
باور نداری دلت را به دریا بزن و این حقیقت را درک کن..
من بارها دل به دریایی اشکم زدم ولی هیچوقت جز گونه های خیس چیز دیگری یافت نکردم.
سهم دل من دیر زمانیست اشک است .
اشکی که فقط با دیدن تو به پایان می رسد.
شاید ان لحظه که تو را بینم تمام اشکهایم به شوق دیدارت به پایان برسد .
یعنی وقتی بیایی اشکی برای نشان دادن شوقم مانده است ؟
پس اگه اشک شوق مرا میخوای ببینی زود بیا خیلی زود !!
__________________