گفتـگوهای کـودکـانه با خـدا
خدای عزیز
بخاطر برادر کوچولویم از تو متشکرم، اما چیزی که من به خاطرش دعا کرده بودم، یک توله سگ بود.
خدای عزیز
وقتی تمام تعطیلات باران بارید، پدرم خیلی عصبانی شد. او چیزهایی دربارهات گفت که از آدمها انتظار نمیرود بگویند. به هر حال، امیدوارم به او صدمهای نزنی.
خدای عزیز
لطفاً برام یه اسب کوچولو بفرست. من قبلاً هیچ چیز از تو نخواسته بودم. میتوانی دربارهاش پرس و جو کنی.
خدای عزیز
من میخواهم وقتی بزرگ شدم، درست مثل بابام باشم. اما نه با اینهمه مو در تمام بدنش.
خدای عزیز
برادر من یک موش صحرایی است. تو باید به اون دم هم میدادیها! ها!
خدای عزیز
فکر میکنم منگنه یکی از بهترین اختراعاتت باشد.
خدای عزیز
من همیشه در فکر تو هستم حتی وقتی که دعا نمیکنم.
خدای عزیز
از همۀ کسانی که برای تو کار میکنند، من نوح و داود را بیشتر دوست دارم.
خدای عزیز
من دوست دارم شبیه آن مردی که در انجیل بود، 900 سال زندگی کنم.
خدای عزیز
فکر نمیکنم هیچ کس میتوانست خدایی بهتر از تو باشد. میخوام اینو بدونی که این حرفو بخاطر اینکه الان تو خدایی، نمیزنم.